سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسد چون کم بود ، تن درست و بى غم بود . [نهج البلاغه]

عاشق

 
راز گل سرخ
 
دیدی ای غمگین تر از من
 بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
 قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
 بی تو در شب های غمگین
 بی تو باشد همدم من
 یاد پیمان های دیرین
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد

   

آتش عشق و محبت
 در خزان سینه افسرد
 اکنون نشسته در نگاهم
 تصویر پر غرور چشمت
 یک دم نمی رود از یادم
 چشمه های پر نور چشمت
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد

و اما داستانی..خواهش بخونید

 زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.

انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواشتر برو من می ترسم! مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان:

خواهش می کنم ، من خیلی

میترسم! مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری. زن جوان:

دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی.

مرد جوان: مرا محکم بگیر . زن جوان: خوب، حالا می شه

یواشتر برونی؟ مرد جوان: باشه ، به شرط این که

کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم،

اذیتم می کنه. روز بعد روزنامه ها نوشتند:

برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه افرید.در این سانحه که

بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی

از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود پس بدون این

که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت

خود را بر سر او گذاشت و خواست برای اخرین بار دوستت دارم را

از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند




اصلان ت ::: چهارشنبه 85/9/22::: ساعت 10:50 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :3094
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<